وفور نعمت

در عراق آنقدر اماكن زیارتی هست كه ناخواسته خیلیها از قلم میافتند. هركدام از این امامزادهها اگر در ایران یا هر كشور دیگری بود به تنهایی بارگاهی عظیم مییافت.
مسجد سهله و مسجد كوفه آنقدر عظیم و پرارج است كه بعید است بشود با این توقفهای چند ساعته بهره لازم را از آن برد. مقبره مسلم بن عقیل، هانی بن عروه، مختار ثقفی، خدیجه بنت علی(ع(، كمیل بن زیاد، رأس الحسین، قبرستان وادی السلام، منزل مولا)ع)، میثم تمار،مقام صافی صفا، مقبره سید رضی و سید مرتضی و قبر حضرت هود و صالح)ع( را زیارت میكنیم.
ادامه نوشته

یادداشت‌های یك سفر غیرقانونی ـ 8

چه زیباست حرم كاظمین! دو گنبد كوچك زیبا برای دو باب‌الحوائج كه همه‌ی عالم را از ازل تا ابد كفایت می‌كنند. از باب‌المراد وارد می‌شویم و از باب‌الاجابه خارج. احساس عجیبی دارم. انگار این جا خانه‌ی پدرم است. یا جداه! به خوبی می‌دانم كه كوچكترین نسبتی با آن‌چه كه فرزندان شما باید داشته باشند ندارم. اما به همین اسم بی‌‌مسمّی هم افتخار می‌كنم. تمنایم در پیشگاه شما این است كه مرا حفظ كنید تا گناه و خطای بزرگی نكنم كه خدای ناكرده سبب وهن به سادات و ساحت مقدس شما باشد. خدایا كمك كن بتوانم تا حدی حرمت فرزند موسی بن جعفر(ع) بودن را پاس بدارم.
امام جماعت حرم، سیدحسین صدر است. اما امامان دیگری هم در حرم نماز می‌خوانند و هركدام مریدانی دارند. اطراف حرم یك مسجد اهل سنت قرار دارد كه صدای اذان عصر و عشای‌اش شنیده می‌شود. تصویری زیبا از زندگی صلح‌آمیز گروه‌ها در پناه دین.
ادامه نوشته

یادداشت‌های یك سفر غیرقانونی ـ 7

به ایرانی‌ها توصیه می‌شود كه حتی‌الامكان از كربلا خارج نشوند چراكه بقیه‌ی شهرها و به‌خصوص راه‌ها امنیت ندارد. اگر هم كسی بخواهد به زیارت سایر بقاع متبركه برود باید در طول روز از كربلا خارج شود و پیش از غروب آفتاب دوباره بازگردد. با این‌همه قسمت شد كه ما یك شب را در نجف و شبی را در بغداد بمانیم.
دورترین شهر زیارتی از كربلا، سامراء است كه تقریباً شهری شمالی است و اغلب ساكنان آن اهل سنت هستند. حرم امام علی‌النقی(ع)، نرجس خاتون مادر بزرگوار امام زمان(عج) و عمه‌ی ایشان حكیمه خاتون مشترك و روی هم به اندازه‌ی یكی از امامزاده‌های كوچك ایران است. در سامرا شاهد تیراندازی و درگیری نیروهای امریكایی با مردم و طرفداران صدام بودیم. به‌طور كلی شهرهای سنی‌نشین ناامن‌تر و محل دائمی درگیری مردم و بعثی‌ها با امریكایی‌هاست.
ادامه نوشته

یادداشت‌های یك سفر غیرقانونی ـ 6

شیعیان عراق پس از سال ها و یا شاید قرن‌ها شادترین و آزادترین روزهای خود را می‌گذرانند. آخرین حكومت‌های شیعی در عراق به قرن شش و هفت بازمی‌گردند و پس از آن چه در زمان عثمانی‌ها و چه در دوران جمهوری، شیعیان همواره تحت فشار بوده‌اند. مردم عراق حكایت‌هایی باورنكردنی از ظلم و جور زمان صدام نقل می‌كنند و از ممنوعیت‌ها و مجازات‌های به جای آوردن مراسم شیعی. بی‌راه نیست اگر بگوییم در بیست و پنج سال گذشته عراق دچار تبعیض شدید مذهبی و حتی نسل‌كشی شیعیان بوده است.
با سقوط صدام شادی و سرور و امید در شیعیان موج می‌زند. جلوه این آزادی و شور را ما در جشن‌های سیزده رجب و در عزاداری‌های پانزده رجب مشاهده كردیم.
ادامه نوشته

یادداشت‌های یك سفر غیرقانونی ـ 5

كربلا شهر غریبی است. برای همین هیچ‌كس در آن غریب نیست، همه انگار مسافرند و مهمان. حتی اهالی شهر. در اطراف حرم زبان رسمی فارسی است. بیش از نیمی از جمعیت در حرمین ایرانی هستند.
مغازه‌دارها اكثراً فارسی می‌دانند و مردم نیازی به زبان عربی احساس نمی‌كنند. به‌طور كلی عراق كشور عقب نگه‌داشته شده‌ای است و مردم فقیری دارد. معادن غنی نفت و گاز، صنعت قدرتمند توریسم، بزرگ‌ترین نخلستان‌های جهان و... ظاهراً همه صرف بیست سال جنگ و سلاح‌اندوزی شده و مردم از بدیهی‌ترین امكانات محروم‌اند. وضع عمومی بهداشت و تمییزی شهر و هتل‌ها اصلاً مناسب نیست. خیابان‌ها لبریز از متكدیان و خیابان‌خواب‌هاست. مسكن، غذا و حمل و نقل ارزان‌تر از ایران است. می‌شود گفت زندگی مردم كربلا با حضور زائران ایرانی می‌گذرد. زبان غالب در حرم حضرت ابوالفضل تركی است. آذری‌های ایران و احتمالاً زائرانی از كشور آذربایجان همیشه آن‌جا هستند و به نوحه و روضه مشغول.
ادامه نوشته

یادداشتهای یك سفر غیرقانونی شماره 1

همه‌ی ماجرا از آن جا آغاز شد كه محسن مومنی گفت ان شاءالله بری تشییع جنازه‌ی ‌آقای حكیم عراق خواهیم بود، من هم گفتم: الهی كه به حق علی جور بشود و سیزده رجب را نجف باشیم. بعد تلاش‌ها و تلفن‌ها و نامه‌نگاری‌ها شروع شد كه ما پنج نفر سفری شویم.
اما راست‌اش را بخواهید آنجا ماجرا كمی قدیمی‌تر است. از چند ماه قبل صحبت این بود كه جمعیت دفاع از آزادی ملت فلسطین چند نویسنده را با هم‌كاری بنیاد حفظ آثار و ارزش‌های دفاع مقدس برای تهیه گزارش و مطلب به عراق بفرسد. این گونه شد كه حوزه هنری و سازمان تبلیغات اسلامی و خبرگزاری مهر و بنیاد حفظ ارزش‌ها و نیروی قدس و سپاه بدر و وزارت ارشاد و صدا و سیما و ابر و باد و خورشید و فلك دست به دست هم دادند تا ما بتوانیم به این سفر برویم. قرار شد از مرز شلمچه وارد عراق شویم. چند نیروی محافظ با راننده و مترجم و خدم و حشم در خدمت ما باشند و با عزت و احترام وارد عراق شویم و با مسئولان و چهره‌های مختلف فرهنگی دینی و اجتماعی دیدار كنیم.

نه، چرا دروغ بگویم. آغاز این ماجرا خیلی قدیمی‌تر است. حقیقت‌اش برمی‌گردد به چند سال قبل، حتی به دوران كودكی ما. نه، به وقت نوزادی كه شیرخواره بودیم. شاید هم قبل‌تر. وقتی كه نبودیم. اما مهر علی و اولاد علی را در دل ما گذاشتند. وقتی اسم‌هایمان را علی و رضا و محسن و محمد و حسین می‌گذاشتند.
اصلاُ اگر اجازه بدهید، این قصه، مقدمه و آغاز نداشته باشد. می‌شود برای‌اش یكی از این آغازها یا هر آغاز دیگری را انتخاب كرد. چه فرقی می كند. در هر حال، هر چه كه بود یكشنبه شب گفتند فردا مسافرید و ما هم یك روزه هرچه قرار و وعده و جلسه و قول و قرار بود به هم زدیم. كارها را به هم‌كاران سپردیم و از دوشنبه عصر آماده سفر شدیم.
بهتر است از صنعت تلخیص استفاده كنم. جان كلام آن كه دوشنبه گذشت و ما نرفتیم. سه‌شنبه و خاك‌سپاری مرحوم حكیم گذشت، ما نرفتیم. چهارشنبه، خسته و عصبی راهی اهواز شدیم بلكه فرجی بشود. مسئولان فرهنگی و نظامی استان در اقدام و پذیرایی سنگ تمام گذاشتند. اما چهارشنبه هم گذشت و نرفتیم.
معلوم نبود گیر كار كجاست. خیلی‌ها دنبال كارمان بودند اما انگار قسمت نبود كه برویم. كم مانده بود اسم این یادداشتها را بگذارم «یادداشتهای سفری كه نرفتیم». حافظ هم كه سر لج افتاده بود. هر بار سراغ‌اش می‌رفتیم یكی از آن غزلهای نمی‌شود و نرود و نخواهد شد تحویلمان می‌داد. شروع به تلفن زدن كردیم. هر كس هر‌چه پارتی و آشنا و رابطه در كیسه داشت رو كرد. عالی‌ترین مقامات مملكتی را واسطه قرار دادیم. اما نشد. نشد كه نشد كه نشد. آن سردار محترمی كه احتمالاً حس خوبی نسبت به موجوداتی مثل روزنامه‌نگار و نویسنده نداشت، امضاء مبارك‌اش را از ما دریغ كرد. راست‌اش خدا حسابی روی‌مان را كم كرد. رسماً به غلط كردن افتادیم. بد جوری حالیمان كردند كه دستگاه امام حسین پارتی بردار نیست. این‌جا نمی‌شود با اِهِن و تلوپ و غرور و گردن‌كشی آمد.
اینجا سردار و رئیس و وزیر و نماینده هیچ‌كاره‌اند . نویسنده یا مدیر‌فرهنگی یا هر كاره كه هستی باش. این‌جا جای سر به زیری و ادب است.
تنها یك راه برای‌مان مانده بود. سفر از راه غیرقانونی. از هر چه كه بودیم، داشتیم، كرده بودیم و .... توبه كردیم و گفتیم مثل همه مردم، پای پیاده از میان كوهها و میدان‌های مین به عراق خواهیم رفت. حافظ این بار موافق بود:

از در خویش خدا را به بهشتم مفرست

كه سر كوی تو از كون و مكان ما را بس

این گونه بود كه جمع ما سه نفر بیشتر نشد. دیگر عكاس و دوربین نداشتیم. ضبط خبرنگاری و لب تاب را هم اهواز نداشتیم و سفر غیرقانونی خود را آغاز كردیم.