افسون از ما بهتران
خدا رحمت کند قدیمیها را که در هر حرفشان صدتا حساب و حکمت بود. مثلاً خدا بیامرز سلطنت خانم از همان بچگی مدام به پدر و مادرم میگفت نگذارید بچهتان اینقدر کتاب بخواند. هرکس کتاب خوانده یا دیوانه شده و یا آواره. آن موقعها میگفتم همه این حرفها خرافات و بیپایه است. اما امروز میفهمم هیچ باوری بیحکمت نیست و آن بستگان و آن همسایهها پر بیراه نمیگفتند.
چه درد سرتان بدهم. من این حرفها را از این گوش میگرفتم و از آن گوش در میکردم و اینقدر داستان و تاریخ و هزار جور کتاب تر و خشک و گرد و دراز خواندم و شدم این که میبینید. از طرفی دلم پی هرچه قصه و ادبیات و از این جور خزعبلات پر میکشد و از طرفی هی نشستهام و نامهها و کتابهای خاک گرفته قاجاری را بالا و پایین کردهام. آنقدر سرم توی این ورقپارهها بوده و آنقدر از آدمبهدور شدهام که رفیق و مونسم شده یکسری شخصیتهای راست و دروغ قاجاری. یکیشان همین ابراهیم بیک.
