نوعي سخن ،در رفتن جان از بدن/ علي رضا حافظي
از سيد علي كاشفي خوانساري سه مجموعه شعر منتشر شده است به نامهاي: «سرودههاي پس از مرگ»، «در با بيتويي» و«آنكه رفت، آن كه نيامد».
راستش نميدانستم كاشفي شعر هم ميگويد و به اصطلاح شاعر هم هست. او را بياغراق كوشنده فرهنگي پيگر و توانمندي در عرصه هنر و ادبيات كودكان و نوجوانان شناخته بودم و نه شاعر. البته تعجبي هم ندارد. «ويل دورانت» نويسنده تاريخ تمدن در بحث از مشرق زمين وقتي به ايران ميرسد، وجه امتياز برجسته ملت ايران از ساير ملل را، شعر و شاعري مييابد و ايرانيان را ملتي ميبيند كه بيشترينشان شاعرند. حال كه چنين است، پس چرا كاشفي شاعر نباشد و شعر نگويد. آن هم وقتي ببينيم كه او از چنان تواني برخوردارست كه در طي سه ماه، سه مجموعه شعر سروده است، آن وقت اگر شعر نميگفت، عجب بود.
جالب و قابل تأمل آنكه در صفحه عنوان هر يك از سه مجموعه اشعار كاشفي،نام ماه سرودن اشعار آن قيد شده است:
1ـ «سرودههاي پس از مرگ» فروردين 1387
2ـ «در با بيتويي» ارديبهشت 1387
3ـ «آن كه رفت، آن كه نيامد» خرداد 1387
گمان ميكنم درج و ضبط تاريخ سرودن اشعار هر مجموعه، صرفاً به منظور معلوم و معين داشتن زمان دقيق سرودن اشعار آنها نباشد. زيرا براي اين كار يعني تعيين زمان سرودن اشعار، از روش متداولتري ميتوان استفاده كرد و آن ثبت زمان به شرح روز و ماه و سال در پايان و زير هر شعر است. بنابراين، اينطور به نظرم ميرسد كه شاعر از اين كار قصدي ديگر داشته است كه بعد از مرور اشعار هر سه مجموعه،چنانچه نظرم تأييد شد، از آن ياد خواهم كرد.
تا از يادم نرفته است بگويم كه در هيچ يك از سه مجموعه، براي شعرها عنواني انتخاب نشده است، در عوض به جاي عنوان از اعداد استفاده شده است، از يك تا شماره تعداد اشعار هر مجموعه. مجموعه اول 51، مجموعه دوم 34، و مجموعه سوم 44 قطعه شعر. همچنين حسن سليقه شاعر را در انتخاب عنوانهاي زيبا و جالب توجه اين سه مجموعه شعر ناديده نبايد گرفت:
«سرودههاي پس از مرگ»، عنوان نخستين مجموعه شعر، عنواني است تأملبرانگيز. سرودههاي پس از مرگ، يعني چه؟ پس از مرگ، چه ميتوان سرود؟ تا از آن سرودهها، دفتر و مجموعهاي هم فراهم بتوان آورد؟
و البته كه مراد شاعر از مرگ، در يك چنين عبارت و عنواني، همانا مرگ خود اوست و نه مرگ هيچكس ديگر. اما اين چه مرگ و مردني است كه پس از آن همچنان سرودهها ميتوان سرود؟
بديهي است كه اين مرگ، مرگ زيستشناسانه و بيولوژيك نخواهد بود كه سرودهها يا مرتبههايش را ديگران خواهند سرود، زيرا كه هيچ شاعر بعد مردن هيچ نتواند سرود.
بازخواني و مرور سرودههاي پس از مرگ، حاكي و كاشف از وقوع حادثهاي نامنتظر و رويدادي ويرانگر و هستي بر باد ده از ديد شاعر است.
حادثه نامنتظره، نه چنان است كه چون آماري سهمگين و هولناك، شاعر را فرو كوبيده باشد، نه، چنين نيست. بلكه مرگي است ناگهان. حادثهاي كه تجربه آن براي شاعر، همان تجربه مرگ است،يعني حكم مرگ و مردن را داشته است.
اولين شعر و سروده از سرودههاي پس از مرگ، بيان حسرتآميز گريز كسي است كه گريخته است. شاعر به گريز پاي گريخته، تنها ميگويد: تو گريختي، و بيآنكه به زبان و بيان آورده باشد، گفته است: تو گريختي و من ديدم كه جانم ميگريزد.(1) زيرا كه در رفتن جان از بدن، گويند هر نوعي سخن. من هم به چشم خويشتن ديدم كه جانم ميگريزد: گريخت؛ جانم گريخت و من مُردم.
و سرودههاي پس از مرگ، سرودههاي پس از گريز كسي است كه گريزش در حكم مرگ شاعر بوده است. اينك نخستين سروده:
چشمهايت ميگريخت
پاهايت به دنبالش
با اين اولين سروده و شعر است كه مجموعه شعر اول شاعر آغاز شده است. اما پيش از آنكه ببينيم در ديگر سرودههاي پس از مرگ، شاعر چه گفته است. گفتني است و ميگوييم كه در نظر اول، كوتاهي شعرهاي اين اولين مجموعه و همچنين شعرهاي كوتاه دو مجموعه شعر ديگر، يعني مجموعه شعرهاي «در با بيتويي» و «آن كه رفت، آن كه نيامد» ممكن است اين تصور را پيش آورند كه شاعر در سرودن اشعارش، گوشه چشمي به «هايكو»هاي ژاپني داشته است. اما بعد بلافاصله با خواندن، همان چند شعر آغازين مجموعه، در مييابي كه چنان تصوري، درست نبوده است، و بعد، پس از خواندن و بازخواني اشعار هر سه مجموعه و تأمل در آنها به اين نتيجه ميرسي كه اساساً شاعر هنگام سرودن اشعار اين مجموعهها نه در شرايطي بوده است كه بخواهد به مسائل شكلي و فني اشعارش بينديشد، و نه دل و دماغي داشته است كه از روي صرافت طبع به رعايتهاي ذوقي زيباشناختي بپردازد.
در واقع آنچه از رعايتهاي ذوقي و زيباشناختي و كاربرد صناعات شعري و لطايف ادبي و ظرايف زباني و بدايع صور خيال در اشعار اين سه مجموعه ديده شود، نه كارسازي آگاهانه شاعر و نه حاصل كوششهاي شاعرانه او، كه بروز و ظهور خود به خود آثار تتبعها و تربيتهاي ذهني و زباني پيشين شاعر و جوشش طبع شاعرانه اوست.
بنابراين در مرتبه نخست ما نيز همچون شاعر به آنچه ميگويد، ميپردازيم و نه چگونگي بيان آنچه گفته يا قصد گفتنش را داشته است. وقوع حادثهاي، مرگ را به چشم شاعر ميآورد، پس به سوي شعر دست مييازد، گويي، شعر، تنها مفر، يا تنها امكاني بوده است تا خود را بازيابد.
اكنون ابتدا به دلالت «عنوان» هر مجموعه و بعد شعرهاي هر كدام،ميگوييم: سرودههاي پس از مرگ، تأملات شاعر است. شاعر، حادثه را در خود به تأمل نشسته است و آنچه را كه از آن حادثه بر او رفته است، مرور ميكند و سبك، سنگين. ميبيند با وقوع حادثه، مرگ را به چشم ديده است و ديگر هيچ برايش نمانده است. پس آنچه ميسرايد، سرودههاي پس از مرگ است و مضمون اين سرودههاي پس از مرگ، چگونگيهايي كه از سر گذرانده و يا احساس كرده است. اولين تصويري كه از آن حادثه به دست داده است، اين است:
چشمهايت ميگريخت
پاهايت به دنبالش.
اكنون او پس از گريز آن كس كه مايه زندگي يا بهانه زندگياش بود، در «شب خيس دوبارهها»، در شبهاي خيس تكراري، كه اگر در آن عطري به مشام برسد، عطر دروغ است كلافه و سردرگم، به فال حافظ متوسل ميشود، اما تا كي و چند سيگار بكشد و فال حافظ بگيرد؟ ... آيا با تنهايي و بلاتكليفي و گريستنهاي شبانه چه ميتوان كرد؟
گاه به خود دلداري ميدهد كه آب كه از سر گذشت چه يك گز، چه صد گز:
تو هم برو
قفل را عوض نميكنم
بگذار كليد اين خانه را
هزار ليلي كولي
به گردن آويزند
بعد بلافاصله به ياد ميآورد كه:
لاف زدم
نميتواني بروي
حتي اگر بخواهي
رفتي
نميتوانم بروي
حتي اگر بخواهم
و به دنبال اين يادآوري، يك يك ماجراهاي تلخ را همچنان كه آلبوم عكسي را ورق ميزنند، از نظر ميگذراند:
من، اين گنجشك نحيف
واژههاي سترگ از ياد رفته را
پيش چشم آوردم
و يا اينكه:
ميخواستم
بچههاي عالم را نجات دهم.
اين قناريهاي توي لك
پسران مناند؟
بعد ميانديشد و شايد هم خود را سرزنش ميكند كه چرا عاشق بوده و عشق ورزيده است:
آبرويِ
عاشقان
همهي تاريخم
مضحكهي عالم
ننگ مردان زمانه
اما ياد و حسي ديگر، حال و حسرتي ديگر را برميانگيزد:
دري كه باز مانده
ـ از بس ـ
و خاك
روي بشقابها
عادت شده
و از پس چنان ملال و حسرت است كه اميد و آرزويي سر بر ميكشد:
فاتحهاي و كتاب را باز ميكنم
حافظً چرا نميگويي پشيمان ميشود
كاش چند غزل تازه ميگفتي؟
اما يك آن ترديد و شك، برايش سؤالي را پيش ميكشد:
كدامت تويي؟
آن افريشته كه ميپنداشتم؟
اين اهريمن كه گمان ميبرم؟
و بالطبع اگر به شك و ترديد خود ميدان دهد اين بدگماني و سوءظن است كه بروز مييابد:
جودي ابوت
باباي لنگدرازش را
دست انداخته بود
و شبها
با دون كورليدنه
چت ميكرد.
اما واقعيت چيزي ديگر است و نه شك و ترديد و نه سوءظن و بدگماني او پايه و اساس درستي نميتواند داشته باشد. بلكه اين حس نااميدي است كه گاه او را دستخوش چنان تصوراتي ميسازد. آنچه واقعيت دارد همان جدال ميان اميد و نوميدي است:
گيرم
صد صفحه ديگر را هم سياه كني
سنجاب فراريات
آن را نخواهد خواند
آيا ميتوان پذيرفت كه ديگر اميدي برايش باقي نمانده باشد و يكسر از نوميدي بسرايد؟ نه، طبعاً اينطور نخواهد بود و متناسب با احوال متغيري كه به او دست ميدهد، بديهي است كه گاه از اميد و گاه از نوميدي، گاه اميدوارانه و گاه نوميدانه، سخن بگويد:
يك روز
من هم خدا ميشوم
و جدايي را
از لغتنامهها پاك ميكنم.
گاه ميكوشد به رغم وابستگيها و دلبستگيها و حتي بيتابيهايش، با حادثه، منطقي و منصفانه، برخورد كند، اما باز ميانديشد و ميبيند كه نميتواند از گفتن حقيقتي خودداري كند:
رفتن حق تو بود
و عشق
تا قيامت
در حسرت من
درد خواهد كشيد
شاعر همچنان در آثار و عوارض حادثه تأمل ميكند و احوال متغير خود را ميسنجد، و با همه درد و رنجي كه حادثه بر او بار كرده است، حادثهاي كه مرگ را به چشمش كشيده است، باز كه فكر ميكند ميبيند كه اين همه به معني نابودي او نيست، چرا كه:
عاشقم
پس هستم
پس عشق كه اين همه از اوست، همچنان برقرار است و شاعر را وا ميدارد تا خطاب به آن كه گرخته است، بسرايد:
بانو!
خداي ثانيهها
اعجاز دگربارهاي
متبرك كن
لحظههاي واپسينم را
به بوسههاي خلود.
خوانش اشعار مجموعههاي سهگانه كاشفي، نشان ميدهد كه درك بهتر و بيشتر هر مجموعه شعر در گرو خواندن در مجموعه ديگر آنهاست. زيرا با دريافتن موضوع اصلي يا انگيزه نخست شاعر در سرودن سرودههاي پس از مرگ و همچنين اشعار دو مجموعه «در با بيتويي» و «آن كه رفت، آن كه نيامد»، متوجه ويژگي و دلالت كلي و مشتركي ميشويم كه به اعتبار آن ميتوان هر سه مجموعه را اولاً به عنوان يك منظومه تلقي كرد. ثانياً هر شعر را نيز به عنوان يك بند و يك بخش آن منظومه در نظر گرفت زيرا در واقع اشعار هر سه مجموعه به طور عمده بيانگر حالات و احوال و واكنشهايي است كه شاعر در مواجهه با حادثهاي نامنتظر از خود نشان داده است.
براي نشان دادن ارتباط و اتصال موضوعي و احساسي مجوعههاي سهگانه اشعار كاشفي، نيازي به تفحص و جستوجو نيست، از هر مجموعه، هر شعري را به عنوان شاهد مدعا ميتوان نمونه آورد. اگر اولين مجموعه «سرودههاي پس از مرگ» بود. دومين مجموعه به تو ميگويد كه سخن از كدام مرگ است:
نگفته بودم بيتو ميميرم؟!
مرگ
همين وهم بودن است
در ـ با «بيتويي»
و بيدليل نيست كه شاعر يك سطر از اين شعر را، عنوان مجموعه دوم قرار ميدهد و بر روي جلد آن چاپ ميكند. زيرا علاوه بر تأكيد بر موضوع اصلي يا اصل موضوع، از اين طريق ارتباط معنايي و نه الزاماً مضموني دو مجموعه را نشان ميدهد و با همين دليل و دلالت است كه شاعر بر مجموعه سوم اشعارش عنوان «آن كه رفت. آن كه نيامد» را برگزيده است. كه در اصل مصراعي است از مرثيه مشهور «رودكي» با اندكي دستكاري
اين الهام و اخذ از مرثيه «رودكي» با توجه به مضمون اصلي آن كه همانا مويه و سوگواري است بر مرگ و از دست دادن عزيزي، حس و حال شاعر را در سرودن شعرهاي اين مجموعه، بهتر و دقيقتر نشان ميدهد.
با اين حال گفتني است كه اگرچه حال و هواي غالب بر اشعار اين مجموعه را از همين عنوان اندوهگنانه ميتوان دريافت. اما تلاطم احساسات مختلف و عواطف متضاد چنان قرار از كف شاعر ربوده است وا و را به ميانه امواجي خروشان در انداخته، كه نميگذارد يك آن به يك حال باقي بماند، و به تعبير «فرخي» همكار باستاني شاعر مجموعههاي سهگانه ماه «رأي گردان» و «طبع شيدا»يش، وي را به سرودن اشعاري به اصطلاح «مخالفخوان» هم برانگيخته است. بنابراين اگر يك جا از روي نياز، دست و دل به سوي محبوب ميگشايد، جايي ديگر از سرِ خشم، روي از دلدار، ميگرداند كه شعرهاي شماره 38 و 39، نمونههايي از اين دست اشعار شاعرند.
در مجله صحبت بود
بيمادر يتيم است؟
يا پدر مرده؟
دلم اما ميگفت
من بي تو يتيم شدم، بانو
گفتني است كه در مقايسه ميان اشعار اين مجموعه سوم يعني «آن كه رفت، آن كه نيامد» با دو مجموعه قبلي، شعرهاي سومين مجموعه از تنوع موضوعي و مضموني بيشتري برخوردارند و شاعر به عرصهها و گوشههايي ديگر از انديشه و احساس سرك كشيده است. گويي در فاصله سرودن اشعار مجموعههاي سهگانه، شاعر كمكم مجال مييابد، دقيقتر و مسلطتر با مسائل و امور برخورد كند و حالات انفعالي را از خود هر چه بيشتر دور سازد. اين است كه زبان و بيان شاعر در شعرهاي مجموعه اخير، بهتر و بيشتر ويژگيها و توانايي كلامي شاعر را آشكار نموده و تنوع واژگاني او را نشان ميدهد. به عبارت ديگر كاشفي در اشعار مجموعه سوم خود، از قابليتهاي زباني و بياني خود، بيشتر و رنگينتر بهره برده است. او اگر روزنامهنگاري ورزيده در عرصه مطبوعات كودك و نوجوان است، يا اگر پژوهشگري خوش ذوق و مسائل ادب و هنر كودكان و نوجوانان است، يا اگر پژوهشگري خوش ذوق در مسائل ادب و هنر كودكان و نوجوان است، در عين حال اهل ذكر و دعا و مجالس و محافل ديني و مذهبي هم هست، و چنين است كه گفتيم زبان و بيان شاعر در مجموعه سوم ويژگيهاي او را بيشتر و بهتر نشان داده است. چرا كه جلوههاي بيشتري از قابليتهاي شاعر در اشعار اين مجموعه، خود را به نمايش گذاشتهاند.
كاشفي با انتشار مجموعههاي سهگانه اشعار خود، در مخاطبانش، انتظار و توقع تازهاي را ايجاد كرده است و آن خواندن مجموعه اشعار بعدي اوست. بايد چشم به راه دفترهاي ديگري از اشعار شاعر بود...
پاورقي:
1ـ اشاره منتقد به شعر سعدي: در رفتن جان از بدن گويند هر نوعي سخن / من خود به چشم خويشتن ديدم كه جانم ميرود