منصف اگر كه باشم
خيلي وقت بود ديگر
دروغ نميگفتي
كذب شيرين دوستم داشتنت
صادره از من بود
سوگند سنگين من اين است:
اين فعل استمراري
مستدام باشد
منصف اگر كه باشم
خيلي وقت بود ديگر
دروغ نميگفتي
كذب شيرين دوستم داشتنت
صادره از من بود
سوگند سنگين من اين است:
اين فعل استمراري
مستدام باشد
باشي يا نباشي
مولا را كه دارم
و با آلبومي از زخم
و چمدان گم كردهها
هنوز غنيترينم و سعيد
تختخواب
يك متوازي الاضلاع
با زاويههاي قائمه
يك مستطيل
با طول و عرض مساوي
براي من، تو، سرها، پاها
حالا چهار ضلع مربع را
خوابيدهام
قطرهاي اين چهار ضلعي را
رسم ميكنم
و بي نهايت دايره هاي متحدالمركز را
در جهت عقربهها
و خلاف آن
ميچرخم
و عمودهاي بي نهايت
براضلاع اين سطح دو بعدي
رسم ميكنم
كلاغ پير و تنها
روي شاخه پاييز
قارقار جفت جواني را
از چينهدان خاطرهها
نشخوار ميكرد
رد كه ميشدم
با نگاه « هم مرگي»
بدرقهام كرد
چتر كار و بار
كاپشن روز مرگي
پوتينهاي خستگي
رگبار يادت اما
كارا تر است
عينيت محتوم
نبودن توست
و حقيقت مقسوم
همين تنهايي
ديالكتيك فقدان و ناباوري
باردار نطفه هاي عشق مرگي است