شعرهاي زمستان 87
) در آسانسور شلوغ
عطسهاي كردم
خدايا اين بيچارهها
عشق خاري نگيرند!؟
3) خدايا من شاكر و تسليم!
اما خدايياش
اگر به هم ميرسيديم
حكمت شما لگد ميشد؟
4ـ دريا را كه ديدم گفتم:
«بزرگ شدي برادر!»
خنديد و فرمود:
«شما هم!»
5) خدا جانم!
يعني براي رشد
طريقي سواي رنده شدن نبود؟
+ نوشته شده در ۱۳۸۸/۱۰/۱۷ ساعت توسط سید علی کاشفی خوانساری
|