يادت نيست گفته بودي

« و فتنّاك فتونا»

حالا به غرقاب خون

« واستنعتك لنفسي »

به گوشم آويزان مي كني

حتماً حكايت « آسمان» و «قرعه فال» است

و افسانه « هركه مقرب تر» ؟!

 

باشد، باز هم تو بردي

آشتي!

جمع كن حوري و تخت و رودت

بنشين

برايت چاي بريزم

و مثل هميشه ها

 به كرور چشمِ هر نفس  

 تماشايت كنم

چه را مي شويي؟

اثر انگشت اشكهايم

 بزدوده نشايد شد

 به غسل ميّت هم

 از دهستان هاي اقليم پيكرت

آهاي يا كريم پشت پنجره|!

سلام، اما

خوش آمدي

بر حذر باش هواي خانه را

اين «عشق مرگي»

 واگير دارد

خوشبختي،‌كهكشاني نا پيدا نيست

خوشبختي تصوير مردي است

چشم به جاده دوخته

و زني كه در صندلي كناري آسوده در خواب است

 خوشبختي همان روسري خوشرنگي است

كه با ذوقي لبريز از دستفروش خريده اي

 خوشبختي يعني همكارت با صداي بلند:

بردار گوشي را

 يعني دلهره دير رسيدن

يعني سنگيني لحظه ها تا شنيدن الو

خوشبختي همين است كه موهايت را كوتاه كن

يعني صبحانه هاي روبرو

و كسي كه روز را برايش تعريف كني

و حالا چراغها خاموش است

در خانه ها

و در مسنجر

 بلوتوث را روشن كن

شايد فرشته ها

يادت كنند

لحظه به لحظه

بودن و رفتنت را

گويي كه تماشاي فيلمي را

هزاران باره

از آغاز تا فرجام

از فرجام به سر خط

كه هر بار جرم تازه اي براي خود تراشيدن

و دفاعيه هاي بي‌حاصل

ناكارآيي دفاعيه ها

دفاعيه هاي عجز

شرم دفاعيه ها

و دفاعيه ها

دست و پازدن در هيچ

گويي كه تماشاي فيلمي را

هزاران باره

 تقلا

براي عفو

 تقلا

براي برائت

 و تقلا

براي ستردن بزه هاي از وهم برآمده

گويي كه تماشاي فيلمي را

هزاران باره

عقوبت صعب و ناگزيري است

خاطره

 عقوبتي صعب

كه مرا

به پاداش پر زدن داده اند

حريم چون همگان بودن را

 عقوبت صعب و ناگزيري است

خاطره

كه چون پيچكي همواره

كه چون زخم هاي جزامين

به استعاره

مار غاشيه اش نام داده اند

 عقوبت سوزاني است

خاطره

۲-

 شعر

فعل مكروهي است

مي دانم

 مرا از كوچه هاي استحباب

به دره هاي گناه كشانده اي

۱-

 مرگ هم انگار

خواهش بيجايي است

كه تمسخر

پاسخ همواره آن است

 

ادامه نوشته

۱-

مي ترسم

گربه هاي رند زباله ها را

و مرد گردين بازيافت ها

پس مانده هاي خانه ام

از عشق بيچاره كند.

ادامه نوشته

۱-

 هرچه قدر تنهايم بگذاري

باور نمي كنم نبودنت را

و سور محيط و محاط را

با موهاي بالاي پيشاني ام مزه كرده ام

اين امتحان را

من برنده ام

باور كن

ادامه نوشته

۱-

 چه مي كنم؟!

آنيه هاي عده بي تو ماندن را

با موها

- كه خاكستر اين سيگار را

هم فام مي شوند-

چوب خط مي زنم

سه سال و ده ماه؟

سه دفتر و ده شعر؟

سي ماتم و سي ده اندوه؟

ادامه نوشته

۱-

 واگذار مي شوم:

مردي با موهايي سپيد

و خرسي عروسكي

 كه از تولد

كنار بالش من است

 و چند صد و اندي كتاب خاك گرفته

دلتنگي هاي معوج ،‌ مچاله كنار اتاقم

دو سه دف و هفت هشت تسبيح

و آلبوم هاي عكس و ترانه

كه هنوز نتوانسته ام گم كنم

 و چشمي

 كه خوب تماشا را بلد است

و دستي

 كه تنها ماندن  را ياد نمي گيرد

ادامه نوشته

چشم هایم این روزها

دهان به دهان

چشم تقویم نخواهد گذاشت

چه فرقی خواهد داشت...

ادامه نوشته

آن كه رفت، آن كه نيامد

 

 

 1-

چرا شكور نباشم؟

    عمرش اگر نپاييد

    عمقش بي پاياب بود.

 

 

ادامه نوشته

شعر > از دفتر (در با بی تویی) اردیبهشت 87

 

شب

شعر بی نقصی بود

بی وزن

بی قافیه

که در هر جا

صنعت مرگ را

رو می کرد

 

ادامه نوشته

از دفتر در با بی تویی

 

 

شب

شعر بی نقصی بود

بی وزن

بی قافیه

که در هر جا

صنعت مرگ را

رو می کرد

 

اشاره:اشعار سید علی کاشفی به زودی در دفتر شعری با عنوان ( در با بی تویی ) منتشر می شود.

 

دوبيتي هاي قاچاق

تقديم به سيد علي كاشفي